محل تبلیغات شما

سالها تا همین امشب به خاطر اینکه زندگیم مورد تایید دیگران به خصوص پدر و مادرم نبود، تویه گودال گیر کرده بودم، همیشه خلا داشتم، همین الانم نمیگم کامل رفع شده، امشب مطلب دختر رو خوندم و به خودم افتخار کردم که 

مسافر بودم و با دوستام و آون زمان عشقم سفر رفتم و جلوی خانوادم ایستادم که مسافرت میخوام 

که عاشق شدم وشدیدا قلبم شکست ولی بعد دوسال، چند ماه بلند شدم و همیشه در درون احساس گناه میکردم در حالتیکه طبیعی بود عاشق بشم

که همیشه با تبعیض دختر و پسر خانوادم جنگیدم 

که همین چند شب پیش خودم پیگیر بیمم شدم 

که معلم نشدم برای رضایت پدر و مادرم و دوس دارم الان قالی ببافم و برم کلاس زبان و ورزش و اینارو از معلمی خشک و خالی بی روح، خیلیییییی بیشتر دوس دارم

که با وجود همه مخالفت ها و تحقیر کردن شوهرم، انتخابش کردم 

که خودم پای عوض کردن رشتم ایستادم 

که دوران دبیرستان فهمیدم همه چیز درس نیس

که خودم گفتم زودتر عروسی کنیم و ساده و با جهاز کم رفتم و با وسایل کادویی مامانم اکثرا رفتم 

به خودم خیلی افتخار میکنم الان دوس داشتم دونفر بودم که خودمو بغل میکردم خیلی فشارش زیاد بود خوشحالم دارمت نیلوفر 

 

چه خوبه تو بچه با مامانم هم نظرم

کمرم درد میکنه با زانوهام

همیشه از افراد بزرگسال که سوال فضولی میپرسیدن بدم میومد چرا؟

دوس ,افتخار ,امشب ,همین ,خیلی ,شدم ,و با ,و مادرم ,به خودم ,خودم افتخار ,پدر و

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قندیل